پرسشها از ایرانیان و پاسخها از ابوالحسن بنی صدر
3 - قطعا نظر ما اين نخواهد بود كه مأمور به وظيفه و بيان حق هستيم و مأمور به نتيجه نيستيم. با توجه به مسئوليت انسان نسبت به نتايج و پيامدهاي سخن خويش و راه حلهايي كه ارائه ميشوند، لطفا بطور دقيق بفرماييد، مشكل اصلي جامعه ما كجاست و چگونه و با كدام راه حلها اين مشكل برطرف ميشوند؟ قطعا نخواهيد گفت كه مشكل اصلي رژيم استبداد است، چه آنكه خصوصيات استبداد پيش از آن در روح و روان جامعه سياسي و فرهنگي ايرانيان ريشههاي بس عميقي دارند. چه آنكه اينجانب پس از يك عمر مطالعه و زندگي تجربي در ميان ايرانيان، نيك دريافته ام كه هم پوشي ارگانيك ميان علائق اين رژيم و علائق جامعه سياسي ايران وجود دارد. اگر نبود اين همپوشي ارگانيك، بي گمان رژيم استبداد يك لحظه عمر نميكرد. اينجانب در راهحلها و چه بايد كردهايي كه جستجو كرده است، ابتدا جامعه ايراني را به چند لايه تقسيم نموده است: يك، لايه روشنفكري و نخبگاني كه نظر و انديشه توليد ميكنند. دو، روشنفكران و سياست ورزاني كه اين نظرها را در مقالات، گزارشات و نشريات به انديشه عمومي و سياسي در ميآورند. سه، و پس از آن با لايه ديگري به نام دانشجويان و جوانان روبرو هستيم كه اين انديشهها را در عرصه عمومي و در عرصه فرهنگ به عمل در ميآورند، و اگر جوانان و دانشجويان نماد كنشهاي عمومي در جامعه تلقي شوند، تأثيرات كنش و واكنشهاي آنان را در جامعه خواهيم يافت. ميتوان با اين ايده دريافت كه مشكل كجاست و از كجا بايد آغاز كرد. اكنون از شما ميخواهم كه به طور دقيق بفرماييد كه مشكل اصلي و يا مشكلهاي اصلي در جامعه كجاست و جزء به جزء و قدم به قدم راهحل شما چيست؟
مشکل اول اینست که هنوز براین نیستیم که مأمور به بیان حق هستیم و هرکس حق و مسئولیت دارد که خود خویشتن را هدایت کند:
راستی اینست که اظهار حق کاری آسان نیست. انسان هائی می توانند حق را اظهار کنند که دندان طمع رهبری دیگران را کشیده و حق هر کس را بر رهبری خویش پذیرفته باشند. چرا که بنا گذاشتن بر رهبری کردن دیگران، اصل را بر ثنویت رهبری کننده و رهبری شونده گذاشتن است. بر این اصل، میان این دو رابطه قوا بر قرار می شود و حق قربانی قدرتمداری می گردد. از این رو، به پیامبر فرمود: فرستاده را جز بلاغ نیست. اگر هم بخواهی نمی توانی کسی را هدایت کنی. هرکس خود خویشتن را هدایت می کند. تاریخ اسلام به ما می آموزد که چرا بیان حق در بیان قدرت از خود بیگانه شد. انقلاب ایران و آنچه از آن پس روی داد، به ما می گویند چسان بیان آزادی در بیان قدرت از خود بیگانه می شود. زندگی روزمره به هر انسانی که استعداد جستجوی خود را بکار اندازد، می آموزد که هرگاه برآن شود که خود خویشتن را رهبری کند و در این رهبری کردن، حقوق خویش را بکار برد، زندگی او دیگر می شود. همین «انتخابات» که فرصتی فراهم آورد برای پدید آمدن جنبش همگانی، به همه آنهائی که احساس مسئولیت می کنند، می آموزد که اگر خویشتن را از ملاحظه ها و مصلحت سنجی ها آزاد می کردند و حق را بی کم و کاست می گفتند، نتیجه جز آن می شد که شد. امروز نیز اگر حق را بگویند و خویشتن را از اثر کردن و نکردن و... و نتیجه آزاد کنند، جنبش می تواند تا پیروزی ادامه یابد.
راستی اینست که اظهار حق، بی کم و کاست، ایجاب می کند آدمی از نتیجه آن خویشتن را رها کند. از این رو فرمود: حق را بگوئید ولو اظهار آن را برای خود زیانمند تصور کنید. خداوند می داند که تصور زیان بردن از اظهار حق، از قدرت باوری است. در اظهار حق و عمل به حق، جز سود حاصل نمی شود. زیرا هر حقی خود روش خویش است. پس اظهار حق، آدمی را به حق می رساند. عقل می باید آزادی خویشتن را بازیابد و از سانسورکننده ها رها شود، تا بتواند حق را اظهار کند. بدترین نوع سانسور، لحاظ کردن نتیجه اظهار حق است. می دانید که در خیانت به امید، اشتباه های خود را بر شمرده ام. به تجربه دریافتم که می باید بر حق بایستم و به آقای خمینی حق را بگویم و تصحیح مرتب تجربه، رابطه من و او را رابطه حق با قدرت گرداند. حاصل مقایسه این دو روش، برای نسل هایی که از پی هم می آیند همواره بکار خواهد آمد.جمله وی" 35 میلیون بگوید بله من می گویم نه"، حاصل تقابل حق با قدرت بود. پیش از ورود در ابتلا و آزمایش، ملاحظه پی آمد اظهار حق، مانع از آن می شد که حق اظهار شود. بعد از ورود در ابتلا، رها کردن خود از ملاحظه ها، از جمله ملاحظه پی آمد اظهار حق، توانائی شکستن اسطوره را به من بخشید. افق بسیار بازتری جستم. ویژگی های حق را یافتم و به یافتن و اظهار بیان آزادی توانا گشتم.
موازنه عدمی را اصل راهنما کردن وقتی راهنمای اندیشه و عمل می شود که عقل به اندریافت حق آن سان که هست و اظهار حق آن سان که هست، توانا می شود. برای دیدن و گفتن حق آن سان که هست، نیاز به رها شدن از همه مانع ها است. این نیاز عقل را بر آن می دارد که مانع ها را شناسائی کند. به دنبال این شناسائی، عقل در پی آن می شود که این مانع ها را در جامعه شناسائی کند. چون این شناسائی بعمل آمد، او می تواند سه کار سخت بزرگ را انجام دهد:
1 – آزاد کردن خویش از مانع ها و اظهار حق
2 – الگوی حق گشتن و
3 – آگاه کردن جامعه از مانع ها و به الگوئی که شده است، برانگیختن انسانها به بر داشتن مانع ها و زندگی فردی را عمل به حقوق انسان و زندگی جمعی را عمل به حقوق جمعی کردن.
جامعه ای که، در آن، انسانها، در قلمروهای مختلف سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی خود، مصلحت را بر حق مقدم و مسلط می دانند و دائم به مصلحت عمل می کنند، انسان بنده قدرت می شود. و چون نمی توان نخست بنده قدرت شد و آنگاه بر آن شورید، ضرور است که حق الگوهای خود را بجوید. الگوهائی که پندار و گفتار و کردارشان حق بگردند تا که جامعه از اعتیاد به اطاعت قدرت رها شود.
بدین قرار، مشکل اول و بسیار بزرگ جامعه ها اینست که الگوهای حق کم دارند. برای مثال، برانگیختن مردم به دادن رأی، برانگیختن آنها نه تنها به چشم پوشیدن از حق حاکمیت، بلکه مشروعیت بخشیدن به «ولی جور» است. حق اعضای جامعه بر ولایت برخویشتن و استقلال و آزادی در نامزد شدن و رأی دادن، بر زبان و قلم اکثریت بزرگ نیامدند. مصلحت شرکت کردن در انتخابات و رأی دادن به یکی از 4 نامزد برگزیده رژیم، حکمی تخطی ناپذیر شد و به اجرا در آمد.
طرفه این که، با مشاهده نتیجه، عقلهای توجیه گر و حق گریز مدعی می شوند : اگر شرکت در انتخابات نبود، جنبش بعد از انتخابات هم نبود. از یاد می برند که
1 – جنبش همگانی را خطا می دانستند.
2 – می گفتند: هرگاه همه رأی بدهند، تقلب غیر ممکن می شود. به این دلیل، خود را برای مقابله با تقلب بزرگ آماده نکرده بودند.
3 – پیشاپیش، هشدار داده شد که احمدی نژاد رئیس جمهوری اعلام خواهد شد.
4 – پیش از شروع قرأت آراء، آقای موسوی خود را پیروز خواند. او یا تصور نمی کرد «تقلب بزرگ» آقای احمدی نژاد را به ریاست جمهوری می رساند و یا می دانست که بنا بر تقلب بزرگ است و گمان می برد با اعلان پیروزی خود، کودتا گران را منصرف می کند و یا تصور می کرد جامعه را نسبت به تقلب بزرگ، پیشاپیش، آماده مقابله می کند. فرض سوم، در همان حال که «مشارکت همگان مانع از تقلب می شود» را نقض می کند، این پرسش را نیز در برابر عقل قرار می دهد: با وجود علم به تقلب، چرا طرحی برای مقابله با آن وجود نداشته است؟
5 – این تحریم کنندگان بودند که کودتا و چگونگی وقوع و شرکت کنندگان در آن را،تحت عنوان " کیش و مات " در وسائل ارتباط جمعی معتبر جهان انتشار دادند.
6 – آقای خامنه ای به مردم ایران و جبهه مخالف خود در رژیم، اعلان جنگ داد.
7 - نامزدهایی که تقلب بزرگ به زیانشان انجام گرفته بود، گرچه نتیجه اعلام شده را نپذیرفتند، اما چون در برابر وضعیتی قرار گرفته بودند که برای رویاروئی با آن، آمادگی نداشتند، ابتکار عمل را از آن خود نکردند و در برابر کودتا گران، واکنش شدند و ماندند.
8 - هرگاه مردم ایران دست به جنبش نمی زدند، کودتا صفت «مخملین» می یافت و بدون مقاومتی کارساز، به نتیجه می رسید.
9 – سرکوب بسیار وحشیانه و شدید و وسیع شد و ماند. با وجود این، در نماز جمعه 26 تیر، آقای هاشمی رفسنجانی به آقای خامنه ای حالی کرد که ادامه جنبش، برغم سرکوب شدید و وسیع، یعنی این که سرکوب راه بجائی نمی برد. او (خامنه ای) شکست خورده است و نیاز به راه حل سیاسی است.
این واقعیت ها می گویند: هرگاه، دست کم، بعد از وقوع «تقلب بزرگ»، بنا بر ابراز حقیقت می شد، رفتاری چون رفتار عیسی سحر خیز می باید رفتار همه آنهائی می شد که به مردم اطمینان می دادند که با شرکت آنها در دادن رأی، تقلب کارسازی خود را از دست می دهد. در پی آن، حقایق زیر اظهار و تدبیرهای زیر اتخاذ می شدند:
1 – کودتا از راه تقلب بزرگ را آقای خامنه ای کارگردانی کرده است.
2 – حتی اگر قرار بر این می شد که «نظام جمهوری اسلامی» زیر سئوال قرار نگیرد، فقدان صلاحیت و کفایت و مشروعیت آقای خامنه ای، می باید بلادرنگ، اعلام می شد. کاری که دیر تر، حاصل پرسش آقای کدیور از آقای منتظری شد.
3 - بنا بر این، محل عمل سیاسی در بیرون رژیم کودتا تعیین می شد. کاری که مردم، به ابتکار خود، کردند.
4 – نیروی محرکه جنبش از گزند دژخیمان رژیم حفظ می شدند. کاری که انجام نشد و به رژیم کودتا امکان داد بخش قابل ملاحظه ای از نیروی محرکه را زندانی و تحت شکنجه، برای گرفتن اعتراف، قرار دهد.
5 – مقاومت دراز مدت مردم در برابر رژیم کودتا تدارک می شد. مقاومتی که به ابتکار مردم، تا این زمان، ادامه یافته است.
6 – گزینش محل عمل سیاسی در بیرون رژیم کودتا و درون ایران، بقصد هرچه همگانی کردن جنبش، نیاز به دست کم انتقاد از خود دارد. چرا که وقتی کسانی حاضر به اظهار حق در باره گذشته خود نباشند، نمی توانند با آنهائی که در این محل عمل به مقاومت ایستاده اند، رابطه ای بر پایه اعتماد متقابل بر قرار کنند.
7 – ابهام زدائی به جای ابهام گرائی که «مصلحت گرائی» تحمیل می کند و مردم در جنبش را هم از نظر هدف جنبش و هم از نظر روش آن ( زمان و مکان عمل را از آن مردم کردن و سامانه اطلاع رسانی برای آنکه جمهور مردم بتوانند در جنبش شرکت کنند و...) و هم از نظر حفظ جنبش از گزند مأموران واواک (جهت انحرافی دادن به جنبش و به بن بست کشاندن آن و شناسائی عناصر ارزشمندی که نقش نیروی محرکه را بازی می کنند) و هم از لحاظ رهبری: حزب و جبهه، وقتی محل عمل سیاسی محدوده رژیم است، کارآئی نمی جویند. زیرا اصل بر اطاعت از «ولی امر مطلق العنان» است .
8 – خنثی کردن ضد اطلاعات رژیم و زورپرستان رقیب و نیز کسب اطلاع از درون رژیم و آگاه کردن جامعه ملی و جامعه جهانی. کاری که تا این هنگام آن جریان سیاسی تصدی می کند که محل عمل سیاسی خود را بیرون رژیم و درون ایران قرار داده است.
9 – ترس زدائی به جای القای ترسها و بحران زدائی، بخصوص بی اثر کردن بحران سازیهای رژیم کودتا.
10 – تدارک اسباب خنثی کردن کودتا. هرگاه بنا بر اظهار تمام حق باشد، می باید به صراحت استقرار ولایت جمهور مردم هدف شناخته شود و اسباب استقرار جمهوریت، بمثابه ولایت جمهور مردم بر اصول توحید (الغای تضادها و تبعیض ها) و استقلال و آزادی و رشد بر میزان عدالت اجتماعی، تدارک شود.
بدین سان، دو رفتار در برابر یک واقعیت، ما را از اهمیت اظهار حق و ابلاغ این حق به همگان که «هرکس خود خویشتن را هدایت می کند» و می باید مسئولیت عمل به این حق بس ارزشمند را بر عهده بگیرد، آگاه می کند.
مشکل دوم : ارزش برین بودن قدرت و اعتیاد به اطاعت از قدرت است:
حق با پرسشگر اهل اندیشه است: بدون آنکه قدرت ارزش برین باشد و اسطوره قدرت پرستیده شود و خداوند نیز قدرت تصور شود، ممکن نیست انسان به تابعیت قدرت در اشکال گوناگون آن درآید. تردید نیست که غلبه ضد فرهنگ قدرت بر فرهنگ آزادی سبب می شود که دین بیان قدرت بگردد و مرامها بیانهای گوناگون قدرت شوند و انسانها را به تابعیت قدرت درآورند و به اطاعت از قدرت معتاد کنند. یکی از دلایل باقی ماندن ایران در استبداد، برغم سه جنبش همگانی در یک قرن، آن تابعیت و این اعتیاد است. عواملی را، در چند نوبت، موضوع مطالعه قرار داده ام (از جمله در مطالعه ستون پایه های قدرت) که سبب تابعیت انسان از قدرت و معتادشدنش به اطاعت از قدرت می شوند.
این بار،اگر در آئینه واقعیت نمائی که «انتخابات» شد، از دید پرستش اسطوره قدرت و اعتیاد به اطاعت از قدرت بنگریم،واقعیت در اذهان قدرتمدارها این شکل را به خود می گیرد:
1 – اطاعت از «رهبر»، بمثابه نماد قدرت، اساس کار کودتاگران را در ریختن طرح کودتا و اجرای آن تشکیل داده است:
● مجریان طرح تقلب بزرگ «توجیه شرعی» شده اند که تقلب نه تنها جایز بلکه واجب است. وقتی امری واجب می شود، یعنی بی چون و چرا می باید اطاعت شود. مبنای توجیه اینست : حق ولایت قابل تجزیه نیست. بنا بر این، یا از آن جمهور مردم است و یا از آن، «ولی امر». اما به جمهور مردم تعلق ندارد زیرا خداوند آن را از آن پیامبر و امام و فقیه کرده است. بنا بر این، رأی مردم به حساب نیست. رأی «ولی امر» به حساب است. رأی او بر اینست که احمدی نژاد رئیس جمهوری باشد.
● نامزدهائی که تقلب بزرگ به زیان آنها انجام گرفته است، چون خود را ملتزم به ولایت مطلقه فقیه می دانند، با تصویب صحت «انتخابات» از سوی «رهبر»، ناگزیر می باید اطاعت کنند و افزون بر سکوت، تقلب بزرگ را امضاء نیز بکنند.
2 – مردمی که رأی داده اند، پس از امضای صحت انتخابات از سوی «رهبر» و اطاعت نامزدها از امر «رهبر»، چون به اطاعت از قدرت معتاد هستند، تسلیم امر انجام یافته می شوند. هرگاه کسانی سرکشی کردند، با سرکوب مختصری، به تابعیت از قدرت باز می گردند.
3 - چون مردم حقی بر ولایت ندارند، سرکشی آنها، بغی است و مجازات باغی وقتی «نظام مقدس» را به خطر می اندازد، مرگ است. قوای سرکوبگر نیز این سان، «توجیه شرعی» می شوند.
4 – بخشی از جامعه نیز، تابعیت از قدرت و اعتیاد به اطاعت از آن را این سان توجیه می کنند: حتی اگر شک داشته باشیم که دولت، دولت اسلامی نیست، می باید از آن اطاعت کنیم. زیرا بیم آن وجود دارد که مغضوب خداوند گردیم!
5 - بخش دیگری از بیم آن که برافتادن رژیم سبب استقرار دولت فاسدتری شود، اطاعت از قدرت را توجیه می کنند.
6 – اما «اصلاح طلبان» و دیگر سازمانها و فعالان سیاسی، بدین عنوان که شرکت در دادن رأی، سبب تقویت «جمهوریت نظام» و محدود شدن قلمرو مداخله «رهبر» می شود، درون رژیم را تنها محل سیاسی تبلیغ کرده اند. در همان حال، نامزدها بر «التزام به ولایت مطلقه فقیه» اصرار ورزیده اند. «التزام» یعنی اطاعت و هیچ معلوم نیست چگونه می توان چند تناقض موجود در این ادعا را رفع کرد:
● تناقض میان ولایت مطلقه فقیه و جمهوریت که ولایت جمهور مردم معنی می دهد.
● تناقض میان محدود کردن قلمرو ولایت مطلقه فقیه و التزام به ولایت مطلقه فقیه
● تناقض میان التزام به تعیین سیاست های اقتصادی و خارجی و... از سوی ولایت مطلقه فقیه وقولها و یا "برنامه هائی" که به جامعه پیشنهاد شده اند و مردم با رأی دادن به نامزد مطلوب خود، آنها را تصویب کرده اند.
● تناقض اصلاح با ولایت فقیه که محور و جهت یاب نظام ولایت مطلقه فقیه است.
استفاده از منطق صوری در پوشاندن این تناقض ها و ندیدن تناقضها از سوی جمهور مردم، ما را از این واقعیت آگاه می کند که بدون تابعیت از قدرت و اعتیاد به اطاعت از آن، ممکن نبود و نیست که مردمی را به پای صندوقهای رأی کشاند ( که در واقع از خود حق ولایت را سلب کردن و از آن قدرت شناختن آنست).
7 – بعد از انجام کودتا از راه تقلب بزرگ، جنبش همگانی، گرچه بتدریج از محدوده رژیم به قلمرو باز آزادی که بیرون رژیم و درون ایران است، راه برده است، اما هم ابهام های موجود گویای پرستش اسطوره قدرت و اعتیاد به اطاعت از قدرت هستند و هم شعارها: «مرگ بر» ها، ترجمان قدرت مداری و بیانگر جانشین کردن قدرتی با قدرت دیگر هستند. بر فرض که جمهور مردم متنبه شوند و این شعارها را با شعارهای زنده باد استقلال و زنده باد آزادی و زنده باد ولایت جمهور مردم، جانشین کنند، تا وقتی تعریفهای استقلال و آزادی و ولایت جمهور مردم را روش نکنند، شعارها با رفتارها در تناقض می شوند. همان تناقضی که سبب شد انقلاب ایران فرصت را از آن دولت حقوق مدار و جامعه مردم سالار نکند و از آن استبداد ملاتاریا کند.
8 – خشونت زدائی هنوز روش نیست. گرچه خصلت جنبش همگانی، عدم خشونت است اما شعارها و رفتارهای خشونت آمیز نیز مشاهده می شوند. این شعارها و رفتارها به مأموران رژیم (واواکی ها و غیر آنها)، فرصت و امکان میدهد که خود را وارد جمع ها کنند و خشونت را به جنبش تحمیل و با شناسائی و دستگیری سمت یابهای جنبش، آن را از نیروی محرکه خود محروم کنند. بدین قرار، قدرت (= زور) همچنان روش است. چون روش است، به ضرورت، هدف نیز می شود. این هدف رهبری و بنا بر این، ماهیت دولت را نیز معین می کند.
9 – بیان نامزدهائی که تقلب به زیانشان انجام گرفته است، بیان قدرت است.از آنجا که نمی توانند محدوده رژیم را ترک گویند، بیان قدرتی بس مبهم نیز هست. بیان و رفتار آنها، برای مردم نقش دیگری جز وسیله نزاع شدن میان دو جبهه متخاصم در رژیم، باقی نمی گذارد. برای این که مردم استقلال پیدا کنند و محل عمل سیاسیشان بیرون از رژیم، درون ایران، بگردد، نیاز به بیان آزادی است. انقلاب، رها شدن از بیانهای قدرت و برخوردار شدن از بیان آزادی، نه تنها مردم را از بند پرستش قدرت و اعتیاد به اطاعت از قدرت می رهد، بلکه تغییر از جامعه ای که قدرت محور نظام اجتماعیش را تشکیل می دهد، بلکه جهت یاب نیروهای محرکه اش نیز هست، به جامعه ای دارای نظام اجتماعی باز را نیز میسر می کند. بدین قرار، بیان آزادی، پیشاپیش، تکلیف نیروی جانشین و دولت حقوق مدار را معین می کند.
10 – نقش قدرت در جنبش بنوبه خود سبب یک رشته ترسها از آینده می شود و این ترسها مانع های هرچه همگانی تر شدن جنبش و ادامه آن تا پیروزی هستند:
● ترس روحانیان و دین داران از پیروزی جنبش و سوختن خشک و تر به آتش قهر مردمی که در رژیمی مرگ آور و ویرانگر و فساد گستر زیسته اند.
● ترس نیروهای مسلح از تکرار رفتاری که با ارتش و نیروهای انتظامی بعد از سقوط شاه شد.
● ترس مردم از خلاء قدرت و میدان دار شدن گروه های مسلح سیاسی و اشرار و...
● ترس قشرهائی از جامعه : هم آنها که رژیم آنها را بلحاظ مالی فربه کرده است و هم آنها که از خرده امتیازهائی برخوردار شده اند.
● ترس جمعیت بزرگی که در دستگاه های دولتی و انواع سازمانهای شبه دولتی (بنیاد مستضعفان و...) مشغول بکار هستند.
● ترس آنهائی که از رهگذر سالاری جستن بنیادهای جامعه، موقعیت متفوق جسته اند.
● ترس قشرهای آسیب پذیر از فزونی گرفتن آسیب هاشان
● ترس همگان از «بعد از سقوط رژیم».
11 – نسبت بخش غیر عقلانی پندارها و گفتارها و کردارها به بخش عقلانی، ما را از میزان سلطه قدرت بر پندارها و گفتارها و کردارهای خود آگاه می کند. شدت استبداد حاکم بر جامعه نیز، بستگی مستقیم به نسبت غیر عقلانی به عقلانی دارد چرا که استبداد قدرت را هدف و زور را وسیله می کند. بنا بر این، عقل و آزادی آن را دشمن خود می داند. از این رو است که استبدادیان آزادی را از عقل خود نیز دریغ می کنند.
هرگاه رفتارهای دو جبهه در رژیم و نیز جمهور مردم را، از لحاظ نسبت غیر عقلانی به عقلانی، ارزیابی کنیم، می توانیم برآورد قابل اعتمادی از سلطه قدرت بر عقل ها بدست بیاوریم.
12 - خود سانسوری و سانسور که سبب می شوند اندیشه ها و اطلاعات ناسازگار با قدرت حاکم ، سانسور شوند. جریان آزاد اندیشه ها و جریان آزاد اطلاعات را تنها استبداد حاکم نیست که مانع می شود. بیانهای قدرت که راهنمای عقلها هستند، نقش اصلی را در سانسور اندیشه ها و اطلاعات دارند. برای مثال، بخش عمده ای از اطلاعاتی که در باره جنبش و خشونت قوای سرکوب به خارج انتقال می یابند، صفت آزاد ندارند. همین اطلاعات در خارج، متناسب با تمایل فکری دریافت کنندگان، دستکاری می شوند. از سانسور اندیشه ها که دیگر مپرس. بقدری شدید است که طی سه دهه، حتی در خارج از کشور نیز، مانع از پیدایش مشترکات و همگرائی گشته است.
بدین قرار، شدت خود سانسوری و سانسورها اندازه مدار گشتن قدرت درپندارها و گفتارها و کردارها را بدست می دهد. از این جا، مبارزه با سانسورها بسا مهمترین کار الگوهائی است که بر حق می ایستند و حق می گویند.
13 – قدرتمداری بمثابه یک بیماری، به میزان شدت خود، نخبه گرائی را به جامعه تحمیل می کند. نخبه هائی را تحمیل می کند که «نماد قدرت» باشند. بدیهی است فرهنگ آزادی نیز وجود دارد چرا که ابتکار و ابداع و خلق وجود دارند و فرآورده های عقلهای آزاد هستند. در تاریخ ما، نمادهای فرهنگ آزادی نیز وجود دارند. اما در آنچه به رابطه دولت با ملت مربوط می شود، نخبه هائی حاکمیت جسته اند که «نماد قدرت» بوده اند. بنا بر «نخبه کشی» بوده است هر بار که آزاده ای دانشور متصدی دولت گشته است. علت نیز این بوده و هست که صحنه سیاسی ایران در قرق گروه بندیهای زورمدار بوده است. سلطه این گروه بندیهای بدان شدت بوده است که برغم سه انقلاب در یک قرن، صحنه گردانان صحنه سیاسی ایران، هنوز، این گروه بندی ها هستند. به یمن مبارزه ای پی گیر، مثلث زورپرست گرفتار ضعف و انحطاط و انحلال هستند. از این دید که در تقلب بزرگ بنگری، می بینی که گروه بندی های زور پرست، خطر را در می یابند و با ددمنشی تمام، می خواهند موقعیت خویش را حفظ کنند.
از این رو، مبارزه با ضد فرهنگ قدرت از مبارزه با مثلث زورپرست جدا نیست. در حقیقت، شکستن اسطوره قدرت و کاستن از مواد چرکینی که فرآورده های قدرتمداری هستند، بدون مبارزه با نخبه گرائی که شکل دیرپای قدرت گرائی است، به جائی نمی رسد . هر زمان جامعه ایرانی دریافت که «نماد قدرت» نه نخبه که کسی است که گوهر انسانیت خویش را گم کرده است، هر زمان فهمید مدعی ولایت مطلقه، نه نخبه که انسانی نگون بخت و غافل از استقلال و آزادی و کرامت خویش است، این جامعه فرهنگ آزادی جسته است و ولایت مطلقه دولت (= قدرت) بر مردم پایان یافته است.
14 - با آغاز گرفتن جنبش همگانی، این ساز نیز نواختن گرفت که جنبش سازمان و رهبری ندارد. وسائل ارتباط جمعی غرب جنبش همگانی را بدون رهبر و بدون سازماندهی توصیف می کنند چرا که مبارزه را مبارزه بر سر قدرت می فهمند و این مبارزه نیازمند سازمان و رهبری است که غلبه بر «اصول گرایان» را هدف شناسد. اسطوره سازمان و رهبری فرآورده قدرت پرستی است. در تاریخ ایران، سازمان دهی ها بر وفق استقلال و آزادی انسان بمثابه هدف و وسیله، بسیار نادر بوده اند. در تاریخ معاصر، مجامع اسلامی ایرانیان تجربه اینگونه سازمان دهی است. این تجربه بسیار سخت است. از جمله به این دلیل که در محیط اجتماعی که محل انجام تجربه است، قدرت خدائی می کند. اینک که افزون بر سه دهه از عمر این تجربه می گذرد، این درس را می توان از آن گرفت که، در سطح جامعه، در خانه، در خاندان، در کوچه، در محله، در بخشهای یک شهر، در بنیادها، مدرسه، دانشگاه، دستگاه اداری، در کارفرمائی ها و... نیاز به تغییر بنیادی سازمان دهی ها است: محور که اینک قدرت است، می باید استقلال و آزادی انسان بگردد.
بسا باشند خوانندگانی که گمان برند این راه حل «سنگ بزرگ علامت نزدن» است. چرا که در عمر یک نسل تحقق نمی جوید. بسا نسلها می باید به این مهم بپردازند و فرهنگ آزادی را بسازند. اما به آنها و همه ایرانیان می گویم: این راه حل سنگ بزرگ نیست، راه حلی است که هر کس بکار برد، زندگی در استقلال و آزادی را آغاز کرده است. بدین قرار، هرکس نفس خویش را صاحب حق آزاد زیستن و مکلف و مسئول آزاد زیستن بداند و منتظر دیگری نشود، او زندگی در استقلال و آزادی را جسته و الگو و عامل تحول در جامعه خویش گشته و زمان اجتماعی تحول را بسیار کوتاه کرده است.
15 - بر مدار قدرت، مسئولیت از آن صاحب قدرت است. بیان های قدرتی که راهنمای جمهور مردم هستند، مردم را از مسئولیت مبری می دانند. برای مثال، مقلدان مسئولیت اعمال خود را بر عهده مرجع تقلید خویش می انگارند و پیروان ولایت مطلقه فقیه گمان می برند تکلیف آنها اطاعت از ولی امر است و ولو عملی که به دستور ولی امر انجام می دهند، ناحق باشد، آنها به بهشت می روند. زیرا به تکلیف خود عمل کرده اند. چنانکه مجریان تقلب بزرگ، می پندارند به تکلیف شرعی خود عمل کرده اند. دژخیمان و دیگر عمله جنایت نیز مسئولیت جنایات خود را بر عهده «ولی امر» می دانند.
اما تنها دین بمثابه بیان قدرت نیست که انسانها را این سان از مسئولیت بری می باوراند و سبب می شود آنها از کرامت و حقوق خویش غافل شوند، بلکه تمامی سازمانهای سیاسی که برپایه این و آن ایدئولوژی، پدید آمده اند، مسئولیت را از آن رهبری می شناسند و اعضاء را از مسئولیت مبری می کنند.
اما چرا جمهور مردم می پذیرند که مسئول نیستند و غافلند از این واقعیت که فاقد مسئولیت غافل از کرامت و استقلال و آزادی و حقوق خویش و حقوق ملی است؟ زیرا اندیشه های راهنمایشان، مسئولیت را نه از آن حق و صاحب حق که از آن قدرت و صاحب قدرت می شناسند. اینست آن بدترین از خود بیگانگی های دینی و ایدئولوژیک که انسانهای دیروز و امروز بدان گرفتارند. مبارزه با این از خود بیگانگی بسا انسانی ترین و مهم ترین مبارزه هر انسان آزاده ایست.
16 - طرفه این که قدرتمداری سبب می شود که دین و یا مرام جامعه از محتوای نخستین خالی و از زور پر شود. چنانکه فقه راهنمای ولایت فقیه بود. این انتخابات رسوا گزارشگر خالی شدن «اسلام ناب محمدی» از محتوی و پر شدنش از نظریه عمومی خشونت است. با آنکه پیش از این نظریه را تشریح کرده ام، محض یادآوری، کوتاه، باز می نویسم:
الف – تقدیس خشونت و تقدیس نفرت از دشمن را آقای خمینی آغاز کرد. پس از او، آقای خامنه ای و همکار او آقای مصباح یزدی، خشونت را توجیه کردند. اولی «النصر بالرعب» راروشی دانست که دولت او می باید در پیش گیرد و دومی «حرکت قسری» یعنی ضرورت استفاده از خشونت برای رسیدن به هدف که ساختن «جامعه اسلامی» است را، بعنوان روش اصلی و اجتناب ناپذیر، به سازمانهای بالا القاء کرده است.
ب - پس از آن، نوبت به تهیه یک «نظریه عمومی» رسید: مصباح یزدی این نظریه عمومی را در کتاب «جنگ و جهاد در قرآن» تشریح کرده است:
● ترور لازم است و قرآن آن را تجویز می کند.
● سرشت انسان خشونت است. بنا بر این، بکار بردن خشونت اجتناب ناپذیر است.
● با این حال، خشونت با هدف خوب از خشونت با هدف بد، قابل تشخیص است. خشونت بخاطر اسلام، مطلوب است.
● خشونت مطلوب نه تنها پیشگیرانه است بلکه می باید پیشاپیش بکارش برد و موانع را از سر راه اسلام برداشت.
● دین برای انسان نیست بلکه انسان برای دین است. بنا بر این، حیات انسان فاقد ارزش است حتی وقتی او یک «مکتبی» باشد. در عوض، مرگ او برای اسلام ارزش برین است.
بدیهی است نظریه عمومی خشونت نه بر وفق نصوص قرآنی که با جعل معنی ساخته شده است. جعل معنی چنان آشکار انجام گرفته است که حتی سانسور و بکار بردن خشونت نیز مانع از آن نشد که نقد این نظریه و جعل معنی انتشار یابد.
خالی شدن فقه از محتوی و پرشدنش از نظریه عمومی خشونت، گرچه سبب دوری جمهور مردم از ولایت مطلقه فقیه و متصدی این ولایت شده است، اما نظریه عمومی خشونت بکار شستشوی مغزی دادن افرادی رفته است و می رود که آلت های بکار بردن خشونت می شوند. نقش این نظریه و تربیت شدگان مربیان خشونت گری که در تقلب بزرگ و سپس در سرکوب جنبش کنندگان، بکار رفتند، هر انسان آزاده ای را از بزرگی کوششی آگاه می کند که خشونت زدائی است. از بزرگی کاری آگاه می کند که پرداختن به تذکار کرامت انسان است. نظریه خشونت را اندیشه راهنما کردن هم غفلت از کرامت خود به عنوان انسان و کرامت انسانهای قربانی خشونت و هم غفلت از کرامت زندگی و زندگان است. این مبارزه بس ارزشمند به کمی شجاعت نیاز دارد و هرگاه پی گیر باشد، زود به نتیجه می رسد و تغییر دولت قدرت محور را به دولت حقوق مدار و نظام اجتماعی قدرت محور را به نظام اجتماعی استقلال و آزادی محور، میسر می کند:
راه کارهائی که تأکید بر آنها روا است:
1 – یاد آور می شوم که بانیان مردم سالاری می دانستند که قدرت فساد می آورد و مردم سالاری را فاسد می کند. چرا که تضاد منافع و مبارزه بر سر قدرت، سبب می شود که بتدریج، استقلال و آزادی انسان و جامعه، بعنوان محور و جهت یاب، جای به قدرت بسپارد و انسان در برابر قدرت بی کس و یاور شود. حتی به فراگرد شئی شدن انسان نیز پرداخته اند. یک چند از آنان، بر این نظر شدند که هرگاه دین، نقش خویش را نیک بازی کند، یعنی کرامت و حقوق انسان را، دائم، به یاد او آورد، انسانها از تنهائی می رهند و گوهر انسانیت خویش را از یاد نمی برند. بدیهی است فساد ناشی از قدرت باوری فراگیر می شود وقتی دین خود بیان قدرت می شود.
در جامعه هائی چون جامعه ما، اینک، دین بیان قدرت و نگاه دارنده انسان در بندگی قدرت گشته است. از بداقبالی، مرامهائی که از غرب بعاریت گرفته شده اند، نیز، انسان را در بندگی قدرت نگاه می دارند. تجربه انقلاب ایران که، در آن، دین بمثابه بیان آزادی راهنمای انقلاب گشت و تجربه ولایت مطلقه فقیه که انسان را بنده خوار قدرت گرداند، به آزاد اندیشان ایران در باز یافت دین به مثابه بیان آزادی، نقش بزرگی میدهند. کوششی نیم قرنی در بازیافت قرآن بمثابه روش آزاد کردن از بندگی قدرت و زیستن با برخورداری از کرامت و حقوق، بیان آزادی شد و این بیان در اختیار انسان های امروز و فرداها است. این بیان به انسان می آموزد:
● بنیادهای جامعه می باید بر محور استقلال و آزادی انسان باز سازی شوند.
● سیاست بمعنی روش دست یافتن به قدرت، با بیان آزادی ناسازگار است. پس دین بمثابه بیان آزادی می باید از بند دولت و بنیادهای جامعه رها باشد تا انسان برخوردار از استقلال و آزادی و حقوق خویش، در جریان رشد، بتواند نظام اجتماعی و بنیادهای اجتماعی در جهت انطباق با استقلال و آزادی و حقوق انسان، بطور مداوم، تغییر دهد.
2 - اصرار زورگویان به زورگوئی و نایستادن حق گویان بر حق، پدیده ای دیرین و دیرپا است. تباهی آور تر از آن، دانستن حق و عمل کردن به امر قدرت است. برای مثال، در «انتخابات» اخیر، با وجود نبودن آزادی نامزد شدن و بسا رأی دادن، تحریم و جنبش همگانی می باید روش می شد. زیرا محل عمل سیاسی را بیرون رژیم و درون ایران می گرداند و عمل به حق ولایت (= شرکت در مدیریت جامعه بر میزان دوستی و برابری) بود. اما تحریم جای به شرکت در انتخابات داد که سلب حق ولایت معنی می دهد. طرفه این که دعوت کنندگان به شرکت در «انتخابات»، آن را عمل و تحریم را بی عملی توصیف می کنند و جنبش همگانی را پی آمد شرکت در انتخابات می خوانند. این رفتار تنها نایستادن بر حق نیست، دانستن حق و عمل به ناحق نیز هست. زیرا
● نه تنها شرکت در «انتخابات»، غفلت آگاهانه و یا ناآگاهانه از حق ولایت است، بلکه مشروعیت بخشیدن به «ولی جور» و غاصب ولایت جمهور مردم نیز هست. جنبشی که تقلب بزرگ و اعلان جنگ به مردم پدید آورد، تا زمانی که محل عمل بیرون رژیم و درون ایران شد، ناقض حق ولایت بود. هنوز نیز جمهور مردم هدف خویش را که استقرار ولایت جمهور مردم است، روشن نکرده اند.
● اگر تحریمی با وسعت مشارکت در انتخابات انجام می گرفت، نه تنها عمل به حق ولایت و سلب کامل مشروعیت از غاصب ولایت جمهور مردم و «ولی جور» بود، بلکه جنبشی که به دنبال می آورد، هم از لحاظ محل عمل سیاسی و هم از لحاظ هدف و روش، شفافیت کامل می یافت و رژیم را از بخش بزرگی از ظرفیت سرکوب خویش، محروم می کرد. ایرانیان نیز از مدار بسته بد و بدتر رها می شدند.
این مقایسه بکار یافتن پاسخ برای این پرسش می آید: چرا صاحبان حق، وقتی در برابر صاحبان زور قرار می گیرند، آسان از حق خود چشم می پوشند و چرا زمانی هم که می دانند حق با آنها است و می توانند بر حق خود بایستند، تسلیم راه و روشی می شوند که قدرتمدارها پیش پایشان می گذارند؟ قرآن به ما می آموزد که طاغوتیان قدرتی را که بر ضد مستضعفان بکار می برند، از مستضعفان می ستانند و با استفاده از فعل پذیری اکثریت بزرگ در برابر تجاوز طلبی قدرتمداران است که سلطه خود را دیر پا می کنند. روشی که قرآن می آموزد و از آن غفلت می شود، تذکار مداوم حقوق به صاحبان آن و الگوی ایستادگی بر حق گشتن و شکستن اسطوره قدرت و مبارزه با کیش شخصیت و ترویج اخلاق آزادگی و رشد دادن فرهنگ آزادی و آموزش دادن روش زندگی بدون نیاز به زور و بخصوص، حق را فدای مصلحت نکردن و اظهار حق ولو وقتی آدمی یکی است و همه دیگر مردم تن به تسلیم به اوامر و نواهی قدرت داده اند.
روش عمل وجدان تمامی انسان ها را مخاطب قرار دادن است. چرا که تنها در این حالت است که انسان می تواند حق را بی کم و کاست اظهار کند. چون حق اظهار شد، می باید نتایج عمل به حق نیز اظهار شوند. ترک این روش به ما می گوید چرا انقلاب مشروطیت و جنبش ملی کردن صنعت نفت و انقلاب 57، استبداد در پی آوردند. در حقیقت، وقتی از مردم می پرسیم چرا ایرانیان نتوانستند نهضت ملی خود را به نتیجه برسانند، پاسخ می دهند: قدرت بیگانگان سلطه جو از قدرت ما بیشتر بود. یعنی میان حق و قدرت است که رابطه برقرار می کنند و نه میان هدفی که حق است با روشی که عمل به حق است. توضیح این که هرگاه جمهور مردم ایران استقلال را حاکمیت از جمله بر منابع نفت خویش می دانستند و روش رسیدن به استقلال را استقلال جستن در سیاست و اقتصاد و روابط اجتماعی و فرهنگ می شناختند و می کردند – همان روش که در دوران مرجع انقلاب در پیش گرفته شد و با کودتا متوقف شد -، کودتا ممکن نمی گشت. بدین سان، تمیز توانائی از قدرت و پروراندن توانائی ها از راه رابطه برقرار کردن میان حق و روش که عمل به حق است، سبب قطع رابطه کامل میان حق و قدرت می شود و آزادی انسان و جامعه های انسانی را در پی می آورد. مخاطب قرار دادن وجدان تمامی انسانها، دوگانگی میان روش و هدف را از میان بر می دارد:
3 – در باره دو گانگی های «حق و مصلحت» و «حق و تکلیف» و «هدف و روش» و «اصل راهنما و روش و هدف» و، بطور عام، ثنویت بمثابه اصل راهنما، به تفصیل و بطور مستمر نوشته و گفته ام. از آنجا که بندگی قدرت و اعتیاد به اطاعت از قدرت، از ثنویت تک محوری (قدرت محور مطاع و انسان محور مطیع) پدید می آید و، بنوبه خود، فرآورده بندگی قدرت است، کوشش برای آنکه ایرانیان و همه انسانها ها نخست به اهمیت اصل راهنما پی برند و سپس به جانشین کردن ثنویت با موازنه عدمی، بپردازند، کوششی سخت گرانقدر است.
4 - بیرون آمدن انسانها از مدارهای بسته که «بد و بدتر» یکی از آنها است، کوششی است که می باید صفت دوام بجوید. خواه در سطح نظر و چه در سطح عمل. برای مثال، از عامل هایی که جنبش مردم ایران را تهدید می کنند، کم اثر ترینشان، سرکوب سخت ددمنشانه رژیم کودتا است. پر اثر ترین آنها، زندانی ماندن در مدار بسته ایست که محدوده رژیم و یا حتی ایجاد مدار و بسا مدارهای بسته در بیرون رژیم و درون ایران و یا بیرون از ایران، در قلمرو قدرت خارجی، است. از این رو اندیشمند می باید شجاعت بایسته را در هشدار دادن به مردم داشته باشد و هر بار که جمع مدار بسته را محل عمل خود کرد، بر او است که، به جمع، پی آمدهای عمل در مداربسته را خاطر نشان و مدار باز درخور را پیشنهاد کند.
5 - هرچند در همین متن نیز به آزادی جریان اندیشه ها و اطلاعات پرداخته ام و در طول نیم قرن، با پایه گذاری بحث آزاد و روشهای دیگر، بدین دو کار پرداخته ام، ضرور می بینم که به بر قراری این دو جریان، تأکید کنم. بخصوص که در غرب، پس از سه دهه گریز از مباحث «ایدئولوژیک» و لاقیدی نسبت به جریان آزاد اطلاعات، باردیگر، جوانان جنبش برای آزادی جریان اطلاعات و آزادی جریان اندیشه ها را پدید آورده اند. در کشوری که هم گرایشها که در رژیم هستند و هم گروههائی که در بیرون رژیم هستند، سدهای فراوان بر سر راه جریانهای اندیشه ها و اطلاعات پدید آورده اند، کوشش برای برقرار کردن این دو جریان، در شمار گرانقدر ترین کوششها است. به تجربه، می دانم که اقبال به بحث آزاد کم و اصرار بر گریز از آن، زیاد است. با وجود این، دو کار را می توان با موفقیت به انجام رساند:
● به جریان انداختن اطلاع ها بدون کاست و افزود.
● انتشار بیان آزادی و تحقیق و پیشنهاد کاربردهای آن در زندگی انسان.
در نوبتی دیگر، به رابطه اصل و فرع می پردازم و توضیح می دهم چرا اصلاح طلبی بمعنای تحقق اصل از راه اصلاح فروع ناممکن است.
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر